روز از نو روزی از نو

اغروب جوونی

روز از نو روزی از نو

اغروب جوونی

عشق و کوری

حتما ً تا به حال شنیدید که میگن :

" یارو دیوونست ... زده به سرش ...  حتما ً عاشقه !!  عشق کورش کرده ... "

 

اکثر ما عشق و دیوانگی را همراه و تؤام میدونیم .

اگر کسی عاشق واقعی باشه کارهای زیادی انجام میده که آدم های غیر عاشق اونا رو به دیوانگان نسبت میدن !!

 داستان ما برمیگره به زمانهای بسیار دور. وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود. روزی خوبی ها و بدی ها که در همه جا آزاد و رها بودند دور هم جمع شدند و جلسه ای گذاشتند!! در حالی که همه از بیکاری، خسته و کسل شده بودند؛ دانایی ایستاد و گفت: بیایید یک بازی کنیم، مثلا ً قایم باشک!

همه از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فورا ً فریاد زد: من چشم میگذارم...

از آنجایی که هیچکس نمی خواست به دنبال دیوانگی بگردد؛ همه قبول کردند تا او چشم بگذارد و به دنبال آنها بگردد .

دیوانگی جلوی درختی رفت و چشم هایش را بست و شروع کرد به شمردن:

یک... دو... سه...

همه رفتند تا جایی پنهان شوند!

لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد .

خیانت داخل انبوهی از زباله ها پنهان شد .

اصالت در میان ابر ها پنهان شد .

دروغ گفت : زیر سنگی پنهان میشوم اما به ته دریاچه رفت!

طمع داخل کیسه ای که خودش دوخته بود مخفی شد .

...دیوانگی همچنان مشغول شمردن بود :

هفتاد و نه ...  هشتاد ...  هشتاد و یک...

همه پنهان شده بودند به جز عشق که همواره مردد بود و نمی توانست تصمیم بگیرد که کجا پنهان شود ...

البته جای تعجب هم نیست! همه می دانیم که پنهان کردن عشق مشکل است.

در همین حال دیوانگی به پایان شمارش نزدیک می شد :

نود و شش ...  نود و هفت ...

هنگامی که دیوانگی به صد رسید عشق پرید و بین یک بوته گل سرخ پنهان شد.

دیوانگی فریاد زد: " آمدم "

شروع به گشتن کرد و اولین کسی را که پیدا کرد تنبلی بود! چون تنبلی ، تنبلی اش آمده بود جایی پنهان شود!

سپس لطافت را یافت. به دنبال آن دروغ را که ته دریاچه بود. هوس را هم در مرکز زمین پیدا کرد. خلاصه همه را پیدا کرد به جز عشق ...

او از یافتن عشق نا امید شده بود اما ناگهان حسادت در گوشش زمزمه کرد: عشق پشت بوته گل سرخ است...

 دیوانگی شاخه چنگک مانندی را از درختی کند و با شدت و هیجان آن را در بوته گل رز فرو کرد. ناگهان صدای ناله ای از بین بوته ها بلند شد.

عشق از پشت بوته بیرون آمد. با دست هایش صورت خود را پوشانده بود و از میان انگشتهایش قطرات خون بیرون می زد. چنگک به چشمان عشق فرو رفته بود بود و او نمیتوانست جایی را ببیند.

عشق کور شده بود ...

دیوانگی فریاد زد : آه خدایا !  من چه کردم؟ چگونه می توانم تو را درمان کنم؟

و عشق پاسخ داد : تو نمی توانی مرا درمان کنی اما اگر میخواهی کاری کنی،

راهنمای من شو ...

و از آن روز به بعد عشق کور است و دیوانگی همواره در کنار اوست ! 

 

 

نامه تو ...

نامه تو چقدر زیبا بود ...

هر خطش را سه مرتبه خوندم ...

بعد آن را به روی یه دفتر تا نخورده چسبوندم

نامه ی تو چقدر خوشبو بود بوی گلهای رازقی می داد...

حرفهایت هنوز هم طعم عصر پاییزعاشقی می داد ...

گفته بودی عجیب دلتنگی ، دل من هم برای تو تنگ است ...

پیش من هم غروب غمگین است ، پیش من هم طلوع کم رنگ است

کی به هم می رسیم همبازی ، من که دیگه زعشق مایوسم

روی ماه تو رو فقط در عکس ، گرم و با اشتیاق می بوسم ...

دوریت کار دست من داده ، فاصله که میون ما کم نیست

هیچ کس روزگار و اقبالش مثل ما بی نشون و مبهم نیست

فکرت اینجاست ، میون گلدونها ... جلوی چشم آرزوهایم ...

زمان زیادیست که با عکست در دلم زندگی کردم ...

دیگه طاقت ندارم ... نمی تونم ... تا کی ...

عزیزم امشب هم به یادت ،عکست رو می بوسم ...

چشمم این بار هم غمگین است ...

و این چشم غمگین امشب خواهشی از تو دارد ...

فقط این بار عکس تازه ای برایم بفرست

طنز(میزان شایستگی شما برای مدیریت)

کوئیز زیر از چهار سؤال تشکیل شده که به شما خواهد گفت آیا برای این که یک مدیر حرفه‌ای باشید، شایستگی لازم را دارید یا نه؟

سؤال‌ها مشکل نیستند. در مورد هر سؤال اول سعی کنید خودتان پاسخ بدهید و بعد پاسخ را بخوانید تا ببینید درست جواب داده‌اید یا خیر.

1-از شما خواسته شده یک زرافه را در یخچال قرار دهید. چطور این کار را انجام می‌دهید؟

.

.

.

پاسخ: درب یخچال را باز می‌کنیم. زرافه را داخل یخچال می‌گذاریم و سپس درب آن را می‌بندیم. هدف از این سؤال این است که مشخص شود آیا شما از آن دسته افرادی هستید که تمایل دارند مسائل ساده را خیلی پیچیده ببینند یا خیر

 

2-حال از شما خواسته شده یک فیل را در یخچال قرار دهید. چه می‌کنید؟

.

.

.

.

پاسخ: آیا پاسخ شما این است که درب یخچال را باز می‌کنیم و فیل را در یخچال می‌گذاریم و درب آن را می‌بندیم؟

نه! این درست نیست!

پاسخ صحیح این است که درب یخچال را باز می‌کنیم. زرافه را از یخچال خارج می‌کنیم. فیل را در یخچال می‌گذاریم و درب آن را می‌بندیم. این سؤال برای این است که مشخص شود آیا شما به نتایج کار های قبلی خود و تأثیر آن برتصمیم گیری‌های بعدی‌تان فکر می‌کنید یا خیر.

3-شیرشاه یک کنفرانس برای حیوانات جنگل ترتیب داده است که به جز یک حیوان، همگی حیوانات در آن حضور دارند. آن یک حیوان غایب کیست؟

.

.

.

.

 

پاسخ:‌ یادتان رفته که فیل الان در یخچال است؟ پس حیوان غایب این جلسه باید فیل باشد! هدف از این سؤال این است که حافظه شما در به خاطر سپردن اطلاعات سنجیده شود.

اگر تا این جا به سؤالات پاسخ درست نداده‌اید نگران نباشید، هنوز یک سؤال دیگر مانده است

 

4-باید از یک رودخانه عبور کنید که محل سکونت کروکودیل هاست. شما قایق ندارید. چه می‌کنید؟

.

.

.

.

پاسخ: خیلی ساده است! به داخل رودخانه پریده و با شنا کردن از آن عبور می کنید.

کروکودیل‌ها؟ آنها الان در جلسه‌ای هستند که شیرشاه ترتیب داده! هدف از این سؤال این است که مشخص شود آیا از اشتباه‌های قبلی خود درس می‌گیرید که دوباره آن ها را تکرار نکنید یا خیر.

نظر یادتون نرهااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

اگه یادتون بره این جوری میشمااااااااااااااااااااااااااااا   

 

چند متن عاشقانه

شاعر و فرشته
شاعر و فرشته ای با هم دوست شدند ...
فرشته پری به شاعر داد و شاعر ، شعری به فرشته ...
شاعر پر فرشته را لای دفتر شعرش گذاشت و شعرهایش بوی آسمان گرفت ...
فرشته شعر شاعر را زمزمه کرد و دهانش مزه عشق گرفت ...
خدا گفت : دیگر تمام شد ... دیگر زندگی برای هر دوتان دشوار می شود ...
زیرا شاعری که بوی آسمان را بشنود ، زمین برایش کوچک است ... و
فرشته ای که مزه عشق را بچشد ، آسمان برایش کوچک .

                                           

   گرمی دست هایت چیست که دستهایم آنها را میطلبد ؟ در آینه چشمهایم بنگر چه میبینی؟ آیا میبینی که تو را میبیند؟ صدای طپش قلبم را میشنوی که فریاد میزند دوستت دارم؟ دوست ندارم که بگویم دوستت دارم. دوست دارم که بدانی دوستت دارم!

                                            

در شیرینی بوسه غرق بودیم که ناگهان شوری اشک رابر لبانم احساس کردم و فهمیدم که این بوسه ی جدایست

                                              

عشق افسانه نیست آنکه عشق آفرید دیوانه نیست
عشق آن نیست که در کنارش باشی عشق آن است که به یادش باشی